دفترچه‌ی برخط آقای سیب‌زمینی



تو دنیایی که "اسم" وجود نداشته باشه تعریف کردن هر پدیده‌ای شاید ساعت‌ها و روزها زمان ببره. مثلا فرض کن می‌خوای تو دنیای بدون اسم، قرمه‌سبزی رو تعریف کنی:

ابتدا پیازها را به همراه کمی روغن داخل قابلمه ریخته.

حالا بماند که لیوان و آب و روغن رو هم باید تعریف کنی تازه. قرمه‌سبزی که ساده‌اس. خیال کن می‌خوای یه آدم رو تعریف کنی. دست‌کم قد عمرش باید وقت بذاری که تعریفش کنی. البته واسه قرمه‌سبزی هم همین بود، قد عمرش وقت میخواست. ولی خب عمرش کوتاه بود.

خلاصه، ما رو آدما هم اسم می‌ذاریم که راحت‌تر اشاره کنیم بهشون. منم آدمم. اولین بار که به دنیا اومدم برام یه اسم گذاشتن. اسم قشنگی هم هست، دوستش دارم. اما دلم نیست که براتون بگمش. اصن این پنهان کاری تو خون ماست. رستم هم که رستم بود و احدالناسی وجودشو نداشت که بخواد گنده بازی کنه براش، تو رجز خونیاش هی طفره می‌رفت از اسمش. نم پس نمی‌داد. اما یه بار دیگه هم بود که به دنیا اومدم. حوالی 23 سالگی. اون موقع‌ها وقتی به دنیا اومدم دوباره برام یه اسم گذاشتن.

آقای سیب‌زمینی!

قطعا اگه شما تو خیابون رد شید و به یکی بگید آقای سیب‌زمینی برمی‌گرده چارتا آبدار تقدیمتون می‌کنه :))

ولی خب اولا که "شما" برام این اسم رو نذاشتی و نسترن گذاشته.

دوما به خودشم گفت خانم سیب‌زمینی.

سوما به "یکی" نگفت، به "من" گفت!

چهارما که سیبیل هم دارم دیگه، شبیهم بهش.

 

من آقای سیب‌زمینی‌ام.


لذت! اینقدر قشنگه که بعضیا عمیقا باور دارن که هدف زندگی لذته. من البته طرفدار این ایده نیستم. درسته که زندگی باید لذت داشته باشه اما هدف لذت نیست. مثه خیلی چیزای دیگه‌ای که تو زندگی باید باشن ولی هدف زندگی نیستن. سفر، عشق، خیال، آرامش و .

 

غذا یکی از جذاب‌ترین لذت‌های زندگی منه. پرخور و چاق نیستم، حتی خوش غذا هم نیستم، خیلی چیزا هست که دوست ندارم، ولی عااااشق غذا‌م. به اوج می‌رسم با غذا :)) سیب‌زمینی سرخ کرده یکی از غذاهاییه که خیلی دوست دارم. البته برای من سیب‌زمینی سرخ کرده یه پیش‌غذا نیست، یه هویته! سیب‌زمینی بخشی از منه، هویت منه، حتی عشق منه، زندگی منه، سهم منه! با کچاپ، با پنیر چدار، با ادویه مخصوص دور میدون تجریش! خیلیا می‌پرسن که آدم اگه خودشو بخوره تموم می‌شه یا دو برابر می‌شه؟! من که همونم که بودم، هر بار یه گوشه‌ام رو سرخ می‌کنم و می‌خورم تغییری نمی‌کنم.

سرتون رو درد نیارم. می‌خواستم با سیب‌زمینی سرخ کرده مثال بزنم یهو دیدم عشقم هم سیب‌زمینیه، از نوع خانومش. بعد دیدم مثال خوبی نیست. حالا می‌فهمید چرا جلوتر. شما فرض کن کوبیده. آقا ایرانی‌ای هست کوبیده دوست نداشته باشه؟! به این سوی چراغ نه! نون سنگک تازه‌ی زیر کباب چرب شده و نارنج و پیاز و قطعه‌ای از بهشت. امااااا. همین کباب لذیذ رو شما یک هفته روز و شب بذار جلوی هم‌وطن. روز هشتم حاضره کاغذدیواری بخوره ولی کوبیده نخوره. غذای لذیذ هم حدی داره دیگه. حدش بگذزه خسته می‌شی. دل رو می‌زنه اصن. اینا لذتایین که ما با یه تناوب محدود دوسشون داریم. نه برای تکرار بیش از حد.

 

یه سری لذت دیگه داریم مثل شهربازی. خانوم‌سیب‌زمینی صحنه‌ی شهربازی رو خیلی زیبا چند سال پیش تصویر کرده. نمی‌تونم قشنگ‌تر بنویسم. ببینید:

"میدونی، من عاشق هیجانم و خب تو می‌ترسی! ترس که نه، حتما بدت میاد. شایدم چندشت می‌شه. نمیشه؟!

رنجر!! من می‌میرم براش. اعتراف می‌کنم که هر بار وقتی کامل برعکس می‌شه به غلط کردن می‌افتم و خدا و همه‌ی اون 124هزار پیامبرش رو قسم می‌دم که حتی شده برقا قطع شه، حداقل نبینم داره چه بلایی سرم میاد.

البته می‌تونه جالب باشه. همه له، خونننن، پاچیدهههه، مثل رب!"

تو پرانتز بگم که خانوم سیب‌زمینی مهربون‌ترین سیب‌زمینی دنیاس. این خون و رب رو خیلی تمرکز نکنید روش.

بعضی لذتا هم این‌طورین. قبل و بعد اون اتفاق لذت بخشه و حینش آرزو می‌کنی که کاش هیچ‌وقت به دنیا نیومده بودی!

 

خیلی لذتای دیگه هستن که حینشون لذت هست و بعدش غم داره. معمولا اون چیزایی که جامعه و دین و خانواده ناهنجار می‌دونن ولی لذت بخشه این‌شکلین. انگار که از بچگی تو مخ شما کارگذاشتن که این کار بده ولی خب دوسش دارید شما. اینه که انجام می‌دید و بعدش عذاب وجدان می‌گیرید. اینا فقط در لحظه‌ی لذت جذابن.

 

اما اما اما.

بعضی وقتا تو لحظه‌ای هستی که حس می‌کنی این لحظه رو برای قبل و حین و بعد هر لحظه‌ای از زندگیت و زندگی بعدیت و بعدیش می‌خوای. قشنگی این لحظه‌ها نه تکراری می‌شه نه دل رو می‌زنه. می‌تونم بگم اگه همچین لحظه‌ای رو تجربه کردید جزو معدود آدمای خوشبخت زمینید. 

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم

ناگهان دل داد زد. دیوانه! من می‌بینمش.

حتما فکر می‌کنید عشق و فرد مورد خطاب، زمینی بوده و عشق فرازمینی هم فقط برا مولاناست. اشتباه می‌کنید تباها!

بله زمینی بوده، ولی از نوع سیب. سیب‌زمینی. حتما هم با سس کچاپ و پنیر تست. مطمئنم اینم بعد خوردنش نوشته در حالی که چشماشو بسته که بقیه سیب‌زمینی‌ها رو نبینه و از اونجا که بخشیشو خورده خب دلش خبر داره

 

دیروز از صبح تا عصر چشم به چشم، شونه به شونه، دست به دست، کنار خانوم‌ سیب‌زمینی بودم. حتی دلم نمی‌خواد اسمش رو بذارم لذت. ولی حسی بود که دلم می‌خواد هر روز و هر شبم رو پر کنه. بوی ناب سیب‌زمینی.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها